چنگی نـزنـد در دل مـا تــار وُ تــرانـه
بر بسته مــرا راه گلـو چنـگِ زمــانـه
پایــانِ مـرا هــر سه نوشتند سرانجام
چشمان تـو وُ شعر مـن وُ شور شبانه
دیگر نَبَرد ساغــــر می راه بـه حــالم
دیگر َنَزنَـد شاخـهی خشکیده جــوانه
گُــم کـرد کجا، دستهی مرغان مهاجــر
راهــی کــه از آن آمــده بودند به لانـه
پرواز قشنگ است در این ناحیه،امــا
کینی به کمین است و کمانی به نشانه
مسعود رضایی بیاره
درباره این سایت