رقص برگ و باد

گاه‌ گاهــی  لحظه‌هــا در بهر چشمش رفته‌ام

ای دریـغ از دل دگـر از بحر چشمش رفته‌ام

 

از مـنِ گــم گشته در  امواجش آثـــاری نبود

دل دگر دل دل نـکُن! تــا قعر چشمش رفته‌ام

 

مَردُم چشمش نــدارد بــا من اُلفت ، لاجـــرم

بـا همه دیوانــگی، از شهر چشمش رفتـها‌م

 

قطره‌ی اشکم، ز مژگانش  به خاک افتاده‌ام

بی نشانم، بـی نشان از نهر چشمش رفته‌‎ام

 

کوچه تنها، بــاد پائیزی و رقص برگ و باد

با غروب زرد رنگ از شهر چشمش رفته‌ام

مسعود رضایی بیاره


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سلامت پوست و مو پایگاه امتیاز دهی نیما Eric کیت فلزیاب صنعتی گج یاب طلایاب 09039005830 شکوفه یاس هنرکده ,آموزشگاه وفروشگاه خیاطی گلنار یونولیت بسته بندی خودرویی Amanda دانلود آهنگ های ایرانی و خارجی